?از یادم رفته ای انگار خاطرَت را گُذاشته ام گوشه ای از ذهنم و هر چند وقت یڪبار یڪ آهی میڪشم و میگویم “اللهم عجل لولیڪ الفـــــرج” در اُفتاده ام با اتفاقهای دور و برم و گیرِ مشڪلاتِ ریز و درشتِ خودم شده ام … یادم رفته تو را این را وقتی فهمیدم ڪه برایِ ڪارهایم منفعت خودم را میسنجم و حتی از گوشه یِ ذهنم اینڪه تو راضی باشی یا نه ! نمیگُذرد … میخواهم فڪر ڪنم به امروز و یا تمام شبهایی را ڪه در خواب بودم و تو برایِ این خواب زده ،دعا ڪردی … بهتر است بگویم دقایقی را ڪه در غفلت به سَر میبُردم و دیدی و اشڪ ریختی و برایِ گُنهڪارت استغفار ڪردی … ظاهرم را چه خوب دُرُست ڪرده ام برای غیرِ تو … با پُر از نقصی ڪه تو دیدی و پوشاندی ! با پنهان ڪاری هایی “عزیزِ نگاه ها” شدم و بالایم هم بُردی … آری ؛ “أنا القلیلُ الذی ڪثرته” من همان ڪمی ام ڪه تو زیادش ڪردی … آقا ؛ گُنهڪارِ غفلت زده یِ بی وفا … نمیخری ؟؟ اینهمه بد ڪردم اینهمه بد بودم باز رسوایم نڪردی … تو فقط مهربانی و ببخشش بلدی ُ من فقط نمڪدان شڪستن و بد عهدی … خودم را حتی گاهی پُشتِ مهربانیِ تو قایم ڪردم … امانـــــم دادی … این منِ ضعیف را نمیخری ؟ خدا تعبیر ڪرده مرا “خُلِقَ الانسانُ ضعیفا” این اسیرِ نَفْس گشته را … اسیرِ خودت ڪن آقا ! “بی برڪت است ثانیه هایی ڪه بی تو از عُمرم میگُذرد” آقا ، من مُدعی ات را … قبولِ زحمت نمیڪنی ؟ “آخ ڪه چقدر درد دارد اینڪه دنیا را جدی گرفته ام … و زندگی را ڪه بی تو ارزشِ بودن هم ندارد” چقدر این عاشقَت آقا ، چند وقتیست ، ڪه سربار شده است … و چقدر ؛ باران ها مرا به یادِ اشڪ هایی ڪه از تو درآورده ام می اندازد . به راهت بیاور مرا …?
دل نگار.......
آخرین نظرات